´¯`·.¸¸.·´¯`·.¸¸.·´¯`·.¸ از این دنیای بیهوده بگو چی قسمتم بوده؟ ¸.·´¯`·.¸¸.·´¯`·.¸¸.·´¯`

بچه ها..این یه داستان کوتاهه..لحظه های واقعیش مال عشق خودمه........

 

خواهشا نظر بدین..موقع نوشتنش کلی اشک هدر کردم..بخاطر عشقم که هیچوقت بهم

نمیرسیم............

یادته گلم؟

لب دریا نشسته بودیم..روی ماسه های نرم...و من آرامش آغوشتو داشتم...

توی آغوش گرمت..با بوی عطر همیشگیت که مستم میکرد..

توی چشمات زل زدم و دیدم یه قطره اشک از چشمات اومد پایین...

من که همیشه چشمام آماده اشک ریختنه خودمو فشردم به سینه ی پهن مردونت و گریه کردم...

صدای گرمت توی گوشم پیچید...کاش میشد بدزدمت و از اینجا بریم..

کاش میشد همیشه توی بغلم بگیرمت و گریه کنم..

کاش میشد دیگه مجبور نشیم قایمکی ازهمه توی بغلم بگیرمت...

به همه نشونت بدم و بگم این عشق منه..عشقی که با دنیا عوضش نمیکنم..

آروم گونتو بوسیدم..گونه ای که خیس اشک بود..

اولین بار بود گریتو میدیدم..

با صدای گرفته از بغض گفتم.تقدیر من و توهم همینه..بخدا دارم میمیرم...دیوونه ...تو چی میدونی از حال دلم؟

آروم لباتو گذاشتی روی پیشونیم و بوسه ای بهش زدی..

دلم نمیخواست هیچوقت اون لحظه تموم شه..

اونروز تموم شد و رفتم خونمون ...

شب زنگ زدی تلفن خونمون...مثل صدبار گذشته به بابام گفتی من دخترتو میخوام و مث همیشه بابام با چندتا فحش قطع کرد و..

اومد پیشم و یه سیلی محکم توی گوشم زد...صورتم کبود شد...

چندروز بعد وقتی تو خیابون دیدمت و صورتمو دیدی خشم رو توی چشمات دیدم..

آرشم....چرا اینجوری شد؟

آخه چرا؟

چرا حالا باید این حرفا رو توی جهنمی که بدون تو ساختم بزنم و به دنیای زیر پام نگاه کنم و تورو ببینم که سر قبرم زار میزنی؟

چرا نزاشتن ما بهم برسیم؟چون دوستی گناهه؟چون تو یه موقعی مشروب میخوردی و مست میکردی؟

ااااخخخخخ...اینا که نمیدونن از وقتی جون منو قسم خوردی که نری طرفش حتی چشمت هم به شیشه مشروب نیفتاده

اشکات روی سنگ قبرم میریزه...امشب سردمه توی قبر..میدونی که شب اول قبرمه...بسه عشقم..انقدر سیگار نکش..تو بهم قول دادی نکشی..هون روز تو کافه..یادته؟

کاش توبودی..تا میگفتم سردمه منو توی آغوشت میگرفتی...گرمای تنت تنمو میسوزوند...

خدایا...این بود رسمش؟

حالا هم باید بخاطر خودکشی مث اون دنیا تو جهنم باشم؟

گلم؟

اون چیه دستت؟

عشقم؟

اون تیغو بزار کنار..توروخدا..نزن رگتو..من کردم بسه..

توروخدا......به جون من..جون  آرزویی که هروقت قسمشو میخوردم بیخیال همه چی میشدی.

اگه قراره اینجوری بیای پیشم قبول نیس.....نهههههه

خونت میریزه روی سنگ قبرم..اشک و خون قاطی میشه..

خداجونم..اونو ببر بهشت..طاقت نداره..اون گرماییه..اینجا میسوزه ..طاقت نداره..

یه فرشته صدام میزنه و میگه:اون خودش خواسته بیاد جهنم...خودش گفته میخواد بیاد هرجایی که عشقش هست..اوناهاش..برو پیشش..

دیدمش...روح عشقم پیشمه...جلوی روم..داره میدووه میاد طرفم..میرم بغلش..اشک روی صورت هردومونه..

بلند داد میزنم..لعنتی چرا اومدی اینجا؟چراااااا؟؟؟

لبخند میزنه و مث همیشه میگه:میدونی وقتی گریه میکنی خیلی قشنگ میشی؟..

پایان..

 

 


†ɢα'§ : <-TagName->
شنبه 1 تير 1392برچسب:داستان,کوتاه,عشق,من, 21:37 |- khanoomi -|

ϰ-†нêmê§

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد